کد خبر: ۶۳۴۸
۱۲ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۰:۴۴

بهورزان آبادی

کار بهورز روستا تنها مراقبت از نوزاد و تزریق واکسن نیست. آن‌ها امید ساکنان یک آبادی هستند. وظایفشان بسیار است.

با اینکه مجبور هستند هر روز مسیر طولانی شهر تا روستا را با مینی‌بوس بروند و برگردند، شیفته آبادی و مردم آنجا هستند. دل‌بسته طلوع و غروب خورشید آن و پیرمرد‌ها و پیرزن‌هایی هستند که می‌توانند مرهم دردشان باشند. مادران و زنان باردار روی کمک آن‌ها حساب باز کرده‌اند و کودکان و نوزادان هر وقت بیمار می‌شوند، اولین جایی که به فکر خانواده‌شان می‌رسد، خانه بهداشت است و کمک بهورزها.

کار بهورز روستا تنها مراقبت از نوزاد و تزریق واکسن نیست. آن‌ها امید ساکنان یک آبادی هستند. وظایفشان بسیار است؛ مراقبت از مادران در دوران بارداری و پس‌از زایمان، مراقبت از کودک، کنترل بهداشت محیط و بهداشت واحد‌های تجاری و بهداشت کارگاه‌ها، بازدید از منازل، پیگیری وضعیت سلامتی افرادی که به خانه بهداشت مراجعه نکرده‌اند و .... البته بهورزان خدماتی بیشتر از این نیز ارائه می‌کنند.

آن‌ها در زمان شیوع کرونا سنگر خدمت را ترک نکردند تا سلامتی را به دیگران هدیه کنند. به بهانه روز بهورز، به‌سراغ سه بهورز ساکن منطقه ۳ رفتیم که در روستا‌های خرم‌آباد، کلاکوب و شایه خدمت می‌کنند.

کارم را با اجاره یک خانه در روستا شروع کردم

خانه بهداشت روستای خرم‌آباد باصفاست؛ خانه‌ای میان یک باغ کوچک. شاخه‌های درختانی که در گوشه‌و‌کنار حیاط کاشته شده است، سایه بر سر مراجعه‌کنندگان می‌اندازد. از بین گل‌های رنگارنگ حیاط عبور می‌کنیم. اهالی زیبایی این مجموعه را مدیون بهورز روستایشان می‌دانند. حتی زیبایی خود محل و ساختمان خانه بهداشت حاصل تلاش سکینه یاقوتی است.

یاقوتی ۲۵ سال است مشغول مراقبت از مردم آبادی خرم‌آباد است. او چند‌سال است از روستای خرم‌آباد به محله بهمن نقل مکان کرده، اما محل خدمتش را تغییر نداده است.

یاقوتی این شغل و حرفه را خیلی دوست دارد و خدمت به اهالی روستا را از بزرگ‌تر‌ها یاد گرفته است. تعریف می‌کند: مادر‌بزرگ و زن‌دایی‌ام هر‌دو قابله بودند و خیلی به مردم روستا خدمت می‌کردند. من نیز حس خوبی از این کار می‌گرفتم.

گذشته از این، در دوران نوجوانی، وقتی تصاویری از مجروحان و جانبازان را در تلویزیون می‌دیدم، آرزو می‌کردم که‌ای کاش پرستار بودم و از آنان مراقبت می‌کردم. بیشتر اهالی روستا می‌دانستند به پرستاری علاقه دارم. زمستان سال ۱۳۷۳ وقتی برای بهورزی ثبت‌نام می‌کردند، اهالی از من خواستند حتما ثبت نام کنم.

او خاطره آن زمستان سرد را هرگز فراموش نمی‌کند و هنوز هم با اشتیاق درباره آن حرف می‌زند؛ «بلافاصله خودم را به مسجد رساندم و برای بهورزی نام‌نویسی کردم. چند وقت بعد برای آزمون کتبی به مشهد رفتم. در روز امتحان ۱۶۰ داوطلب از روستا‌های اطراف حاضر بودند.

بعد از آن نوبت آزمون شفاهی بود. از میان آن جمع، فقط من و یازده‌نفر دیگر قبول شدیم. پس از دو سال آموزش و کسب مهارت و اطلاع از شرح وظایف بهورزان، کارم را با اجاره یک خانه و تجهیز آن آغاز کردم. حالا بیست‌و‌پنج سال از آن زمان می‌گذرد.»

 

وقف خدمت بهورزان در روستاها

 

من را با پزشک اشتباه می‌گرفتند

روز‌های نخست کاری جزو بهترین خاطرات آن‌هاست. یاقوتی با خنده از آن روز‌ها یاد می‌کند؛ «اهالی فکر می‌کردند من پزشک متخصص هستم که می‌توانم همه بیماری‌های آن‌ها را معالجه کنم. مجبور بودم شرح وظایفم را بار‌ها توضیح بدهم و به آن‌ها بگویم در روزی که دکتر می‌آید به اینجا مراجعه کنند. خیلی‌ها دلخور می‌شدند. یادم هست خانم سالمندی تقاضای قرص و شربت کرد. وقتی به او گفتم باید دکتر دستور بدهد، با گلایه و اعتراض‌کنان گفت تو دارو‌ها را به اقوام و دوستانت می‌دهی!»

او خاطرش هست که هیچ‌وقت خواب درست و حسابی نداشته است و همیشه منتظر بوده که یکی در خانه آن‌ها را بزند. تعریف می‌کند: همان اوایل کارم بود. نیمه‌شب سرد دی‌ماه که برف سنگینی می‌بارید، در خانه‌مان را زدند. پشت در، زن و کودکی سراسیمه و آشفته بودند. آن پسربچه بریده‌بریده حرف می‌زد. از بین صحبت‌هایش فهمیدم که خانه‌شان آتش گرفته و پدرش در آتش سوخته است. نمی‌دانستم از دستم کاری بر‌می‌آید یا نه.

برف همه زمین را گرفته و رفتن سخت بود. اما نمی‌شد دست روی دست گذاشت. هر جور بود، خودم را به خانه بهداشت رساندم و دارو‌های سوختگی را برداشتم و به سمت خانه آتش‌گرفته حرکت کردم.


تابوشکنی در روستا

شکستن تابو‌های ذهنی اهالی روستا درباره زنی که در آبادی آن‌ها شاغل شده بود، سخت بود و یاقوتی برای کم‌رنگ‌کردن این باور‌ها هر کاری از دستش بر‌می‌آمده، انجام داده است.

یکی دیگر از باور‌های مردم روستا که یاقوتی آن را تغییر داد، درباره ازدواجش بود و اینکه می‌گفتند، چون شاغل است نمی‌تواند ازدواج کند! خلاصه تعریف می‌کند: من پس از مدت کوتاهی از شروع کارم، ازدواج کردم و همسرم نیز در همه مراحل همراهم شد و مردم دیدند چطور یک زن شاغل می‌تواند زندگی تشکیل بدهد.

او درباره گسترش خانه بهداشت تعریف می‌کند: علاوه‌بر اهالی روستای خرم آباد، از روستا‌های اطراف به‌ویژه «باغ فراگرد» مراجعه‌کننده داشتم. به این دلیل که جمعیت آن روستا کم بود و درواقع با‌توجه‌به فاصله کمی که بین ما وجود دارد، آن‌ها تحت پوشش خانه بهداشت خرم‌آباد هستند. دو سال از آغاز‌به‌کارم گذشته بود. یکی از اهالی روستا به نام غلامحسین دلیری زمین هفتصدمترمربعی‌اش را برای ساخت مرکز بهداشت اهدا کرد. پس از ساخت خانه بهداشت، از اجاره‌نشینی نجات پیدا کردم.


چون تازه‌کار بودم اعتماد نمی‌کردند

بهورزان که مدافعان سلامت هم نامیده می‌شوند، با عشق به مردم خدمت می‌کنند و کارشان را دوست دارند. کافیه دغاغله یکی از دو بهورز خانه بهداشت روستای کلاکوب است. او که بزرگ‌شده اهواز است از روز‌های آغازین کار تعریف می‌کند: سال‌۱۳۷۷ به همراه سه‌نفر از دوستانم برای کمک به بهورزان روستای دغاغله (نزدیک اهواز) به خانه بهداشت رفتیم. آنجا سه بهورز داشت و ما در کار‌های مختلفی همچون تکمیل پرونده‌ها و‌... به آن‌ها کمک می‌کردیم.

چند ماه گذشت و به ما گفتند می‌توانیم بهورز شویم. برای این کار باید ثبت نام و در آزمون شرکت می‌کردیم. ما هم همین کار را انجام دادیم. من که در رشته علوم تجربی درس خوانده بودم، در این آزمون قبول شدم و در خانه بهداشت روستا که حدود ۴ هزار‌و‌۵۰۰ نفر تحت پوشش داشت، مشغول به کار شدم.

دغاغله هم فراز و نشیب‌های زیادی را در کار دیده است؛ در روز‌های شروع کار، خیلی‌ها به او اعتماد نداشتند و او باید اعتماد اهالی را جلب می‌کرد.

می‌گوید: در اولین روز کاری‌ام، یک مادر برای تزریق واکسن سه‌گانه فرزند تازه‌متولد‌شده‌اش به ما مراجعه کرد. من خودم را برای تزریق آماده کردم، اما، چون آنجا همه یکدیگر را می‌شناختند و این مادر نیز می‌دانست تازه کارم را شروع کرده‌ام، به من اجازه نداد واکسن فرزندش رابزنم.

همکاران کلی حرف زدند و او را راضی کردند که به من اعتماد کند. زن انگار که مجبور شده باشد با دلهره و ترس نگاهم می‌کرد و بعد از انجام کار بدون هیچ حرفی خارج شد. اما دو روز بعد دوباره برگشت و تا من را دید، شروع به عذرخواهی کرد.



وقف خدمت بهورزان در روستاها

 

سختی‌های کار در روستا

یکی از وظایف بهورزان، پیگیری و بررسی وضعیت مراجعه کنندگان خانه بهداشت است. در گذشته که تلفن مانند امروز در‌اختیار همه نبوده است، آن‌ها به در منازل می‌رفتند و جویای حالشان می‌شدند. البته این روند هنوز هم ادامه دارد.

بهورز اهوازی تعریف می‌کند: در همان سال‌های نخست کارم، ما برای پیگیری به در خانه افرادی که مدتی از مراجعه آن‌ها گذشته بود، می‌رفتیم و این موضوع هم کش‌و‌قوس زیادی داشت. خاطرم هست آن ایام باردار بودم. یک روز که باران شدیدی می‌بارید، من از در خانه بهداشت بیرون آمدم. اما هنوز سیصد‌متر دور نشده بودم که چند سگ دنبالم کردند. وحشت‌زده شروع به دویدن کردم که به زمین خوردم. چند تن از اهالی روستا که شاهد ماجرا بودند، من را به خانه‌ام رساندند. خوشبختانه برای فرزندم مشکلی پیش نیامد.

دغاغله به‌دلیل شغل همسرش مجبور به جدایی از زادگاهش شده است. او برای جابه‌جایی و نقل مکان بسیار تلاش کرد تا حکم انتقالی اش به مشهد تأیید شد. تعریف می‌کند: همسرم در شرکتی در مشهد مشغول به کار بود. همان زمان من درخواست جابه‌جایی را ارائه کردم که دوبار رد شد. سومین‌بار با مساعدت خوب مسئولان دانشگاه علوم پزشکی استان خوزستان و خراسان رضوی با جابه‌جایی من موافقت شد.

این ماجرا مربوط‌ به سال‌۱۳۹۹ است و در همان زمان، ما درگیر تزریق واکسن کرونا بودیم. پیش از انتقالی در مدت چهار شبانه‌روز به بیش‌از ششصد‌نفر واکسن کرونا تزریق کردم و راهی مشهد شدم. او ادامه می‌دهد: ساکن طبرسی شمالی شدیم و من در خانه بهداشتی در وکیل‌آباد‌۶۰ مشغول به کار شدم. بعد از آن هم با‌توجه‌به مسافت زیادی که بین خانه ما و آنجا بود، به خانه بهداشت روستای کلاکوب منتقل شدم.

حتی همین حالا هم مسافت برای او دور و رفت‌و‌آمد سخت است، اما کار در این روستا را دوست دارد. تعریف می‌کند: وقتی کارم را تازه شروع کردم، متوجه شدم جمعیت کلاکوب و دو روستای لک‌لک و نوچاه که تحت پوشش ما هستند، در‌مجموع ۲ هزار و ۳۰۰ نفر است. من هرروز صبح از طبرسی‌شمالی به خواجه‌ربیع می‌آیم. تنها وسیله نقلیه‌ای که از مشهد به این روستا می‌آید، یک مینی‌بوس است و با آن رفت‌و‌آمد می‌کنم.

مسیر برایم دشوار است، اما من که در این شهر هیچ دوست و خویشاوندی ندارم، مردم را مثل خویشاوندانم و فامیل می‌دانم و دوست دارم در‌صورت امکان تا زمان بازنشستگی همین‌جا بمانم.

وقف خدمت بهورزان در روستاها

 

نقش بهورزان در زمان شیوع کرونا

پس از شیوع کرونا، از زحمات همه مشاغل به‌خصوص کادر درمان سخن گفته شد، اما تا امروز کمتر‌کسی نامی از بهورزان بر زبان آورده است؛ افرادی که در‌کنار انجام همه وظایف مربوط به شغلشان، باید در جهت شناسایی و مراقبت از بیماران نیز تلاش و درباره این بیماری و خطرات آن نیز اطلاع‌رسانی درست می‌کردند، در‌حالی‌که خود و خانواده‌شان در‌معرض خطر بودند.

سمیه زیرکی، یکی از بهورزان مرکز بهداشت شماره ۳ مشهد است. سال‌۱۴۰۰ از روستایی در توابع شهرستان تربت حیدریه به مشهد منتقل و در روستای «شایه» مشغول به کار شد. او از زمان شیوع کرونا دست‌کم شش‌بار به این بیماری مبتلا شد، همسر و تنها فرزندش نیز به این بیماری دچار شدند، اما دست از کار نکشید.

تعریف می‌کند: من از سال‌۱۳۹۲ بهورز هستم. شروع کار من در روستای «بخش‌رخ» از توابع شهرستان تربت حیدریه بود که ۲ هزار و ۵۰۰ نفر آنجا سکونت دارند.

زیرکی با اشاره‌به اینکه بهورز‌ها با فرهنگ و رسوم مردم یک محدوده آشنا می‌شوند و بهتر می‌توانند به آن‌ها کمک کنند، می‌گوید: پس از شیوع کرونا بسیاری از اهالی به این بیماری مبتلا شدند و به‌یک‌باره کار ما چندین‌برابر شد. علاوه‌بر رسیدگی به بیماران، ضدعفونی‌کردن منازل و معابر را با کمک اهالی انجام می‌دادیم. توصیه‌های پزشکی را هر روز ده‌ها بار به مردم می‌گفتیم.

در همین بازه من که تست کرونا هم می‌گرفتم، چندین‌بار به کرونا مبتلا شدم. حتی همسرم کرونای شدیدی گرفت و ریه او به میزان هفتاد‌درصد درگیر شد. در هرصورت ما توانستیم بیماری را در روستا با کمک خود مردم کنترل کنیم. سال‌۱۴۰۰ همسرم در مشهد مشغول به کار شد و من هم علی‌رغم میل باطنی با وجود اصرار زیاد اهالی روستا برای ماندن در همان محل به مشهد منتقل شدم. پس‌از آمدن به مشهد در روستای شایه مشغول به کار شدم.

هم‌زمان با حضور من، موج چهارم و پنجم کرونا سر رسید. کارم در این روستا بسیار سخت بود. در محل قبلی، دو همکار داشتم، اما اینجا باید به‌تن‌هایی به ۲ هزار‌و‌۴۰۰ نفر جمعیت روستای شایه خدمت می‌کردم. تلاش کردم با همراهی رابط‌های بهداشت برای تزریق واکسن به مردم اطلاع‌رسانی کنم. یک‌باره موج عظیمی از مراجعان برای دریافت واکسن به من مراجعه کردند.

زودباوری روستاییان مشکل دیگری است که خدمتگزاران در این محدوده‌ها با آن مواجه هستند. او تعریف می‌کند: به خاطر برخی از شایعه‌ها، آمار مراجعه‌کنندگان برای دریافت واکسن کم شد و من مجبور شدم برا‌ی متقاعد‌کردن آن‌ها، شب‌ها در روستا بمانم و به محل برگزاری مراسم مذهبی و سایر اجتماعات بروم و برایشان حرف بزنم و متقاعدشان کنم.

خوشبختانه تلاش‌هایم نتیجه داد. می‌توانم بگویم حدود هشتاد‌درصد اهالی روستا یک دز و هفتاد‌درصد دو دز واکسن را دریافت کردند. در‌مجموع و با محاسبه دز‌های سوم و یادآور، کار تزریق حدود ۵ هزار دز واکسن کرونا را به‌تن‌هایی در روستای شایه انجام دادم.


مشارکت در تولد یک نوزاد

روز‌های شیرین برای بهورز روستای شایه کم نبوده است؛ روز‌هایی که وقت تعریف‌کردن آن‌ها، لبخند روی لب‌هایش می‌نشیند؛ «جدا از روز‌های سخت کرونا، من خاطرات بسیار خوبی از شغلم دارم. خاطراتی که باعث شده است به این شغل دل‌بسته باشم. یکی از آن‌ها مربوط‌به مشارکت در تولد یک نوزاد بود.

زمانی‌که در روستای بخش‌رخ بودم، یک مادر باردار که سن زیادی هم داشت، شرایطش بحرانی شد. با آمبولانس تماس گرفتیم، اما دیگر فرصتی برای صبر‌کردن نداشتیم؛ به ناچار در‌کنار مامای روستا کوشیدم به وضع حمل این مادر کمک کنم. این کار به‌سختی و تحت شرایط خاصی انجام شد، اما خوشبختانه هم مادر و هم نوزادش هر دو سالم ماندند. دقایقی پس‌از به‌دنیا‌آمدن نوزاد، آمبولانس هم رسید و هر‌دو به نزدیک‌ترین مرکز درمانی منتقل شدند.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44